چه بساطی داریما !

گل پسرا

معمولا وقتی می خوایم بخوابیم بساطی داریم برا خودمون . نی نی آ می چسبن به باباشون که با اونا بخوابه .

بابامون هم اغلب تا اونا خوابشون ببره پیششون می مونه . اما خب گاهی خسته ست و می خواد زود تر بخوابه . اونموقع ست که واویلاست .

  

گاهی خب دل بابامون هم طاقت نمیاره و صداشون می کنه .

بابای نی نی آ : بچه ها ، پاشین بیاین با ما بخوابین .

و در این لحظه  انگار که پشت در واستاده باشن . صدا فوری قطع می شه و حمله ه ه ه .

وقتی می برمشون حموم و می خوام سرشونو بشورم دادشون میره هوا .

نی نی آ : سرمو نشور ، سرمو نشور .

من :  په چرا توو حیاط آب بازی می کنین نمی ترسین ؟

 

  بیش از حد شیطونی کرده بودن . باباشون حسابی اعصابش خورد شده بود . چون طبق معمول سردسته مهدی بود ، باباش دستشو گرفت برد توو اتاقش . اومد بیرون و درو بست . چراغ اتاق نی نی آ نیم سوز شده بود و تا روشناییش کامل بشه کمی طول می کشید . اتاق که تاریک بود مهدی هی داد می زد .

مهدی : بابا بیا . دیگه شلوغ نمی کنم . بابا می ترسم ، تاریکه .

خلاصه کلی ازش اعتراف گرفتیم که دیگه شلوغی نکنه و از اتاق آوردیمش بیرون .

یه ساعت بعد . برقها قطع شد . همه جا تاریک . وقت خواب هم بود و همگی رفتیم سرجامون .

صدای شق شق شنیدم ، رفتم اتاق بچه ها . دیدم مهدی واستاده جلو پنجره داره بیرون و نیگا می کنه .

من :  اینکه از تاریکی می ترسید !!!

صبح تا شب یه دقیقه راحت نمی شینن . یا توو بالکن هستن و هر چی دم دستشونه پرت می کنن توو محوطه و مجبور می شم از بچه های همسایه خواهش کنم لوازم رو جمع کنن بیارن بالا . یا از بالکن تلگرافی با پسرعموی شیطونشون حرف می زنن و صدای همسایه هارو در میارن .

حالا بعد اینهمه شیطونی تفاوت دو تا بچه رو در موقعیتهای متفاوت ببینید .

من : مهدی ، مهدی

مهدی :

نه خودش هست و نه جواب می ده . مخفی گاهشو بلدم . پشت مبل و نیگا می کنم . نشسته و

من :  مگه من با تو نیستم . بدو برو برا مامان یه بالش بیار .

می دوئه سمت بالکن .

مهدی : من بلد نیستم

من : مهیار ، پسرم

بدو بدو از اتاقش میاد

مهیار : بله مامان

من : بدو یه بالش بیار برام

مهیار : باشه

من :

خوبه حداقل یکیش حرف گوش کنه

  

داریم می ریم پارک . دو قدم پیاده رفتیم . مهدی جلو داره می دوئه . مهیار دستش و داده به من . یهو وامیسته .

 

من : چی شد ؟

مهیار : پاتم دَت می کنه .

می گیرمش بغلم و با کلی زحمت می رسیم به پارک . می ذارمش رو صندلی . تا سر برمی گردونم نیست . اطراف و نیگا می کنم . داره می دوئه طرف سرسره .

   

من : وا ! اینکه پاش درد می کرد !

 



نظرات شما عزیزان:

zahra
ساعت15:20---26 تير 1391
ای خداااااااااااااا

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در برچسب:,ساعت توسط مامان نی نی آ| |
 دانلود آهنگ - قیمت خودرو - قالب وبلاگ