گل پسرا
معمولا وقتی می خوایم بخوابیم بساطی داریم برا خودمون . نی نی آ می چسبن به باباشون که با اونا بخوابه . بابامون هم اغلب تا اونا خوابشون ببره پیششون می مونه . اما خب گاهی خسته ست و می خواد زود تر بخوابه . اونموقع ست که واویلاست . گاهی خب دل بابامون هم طاقت نمیاره و صداشون می کنه . بابای نی نی آ : بچه ها ، پاشین بیاین با ما بخوابین . و در این لحظه انگار که پشت در واستاده باشن . صدا فوری قطع می شه و حمله ه ه ه . وقتی می برمشون حموم و می خوام سرشونو بشورم دادشون میره هوا . نی نی آ : سرمو نشور ، سرمو نشور . من : بیش از حد شیطونی کرده بودن . باباشون حسابی اعصابش خورد شده بود . چون طبق معمول سردسته مهدی بود ، باباش دستشو گرفت برد توو اتاقش . اومد بیرون و درو بست . چراغ اتاق نی نی آ نیم سوز شده بود و تا روشناییش کامل بشه کمی طول می کشید . اتاق که تاریک بود مهدی هی داد می زد . مهدی : بابا بیا . دیگه شلوغ نمی کنم . بابا می ترسم ، تاریکه . خلاصه کلی ازش اعتراف گرفتیم که دیگه شلوغی نکنه و از اتاق آوردیمش بیرون . یه ساعت بعد . برقها قطع شد . همه جا تاریک . وقت خواب هم بود و همگی رفتیم سرجامون . صدای شق شق شنیدم ، رفتم اتاق بچه ها . دیدم مهدی واستاده جلو پنجره داره بیرون و نیگا می کنه . من : صبح تا شب یه دقیقه راحت نمی شینن . یا توو بالکن هستن و هر چی دم دستشونه پرت می کنن توو محوطه و مجبور می شم از بچه های همسایه خواهش کنم لوازم رو جمع کنن بیارن بالا . یا از بالکن تلگرافی با پسرعموی شیطونشون حرف می زنن و صدای همسایه هارو در میارن . حالا بعد اینهمه شیطونی تفاوت دو تا بچه رو در موقعیتهای متفاوت ببینید . من : مهدی ، مهدی مهدی : نه خودش هست و نه جواب می ده . مخفی گاهشو بلدم . پشت مبل و نیگا می کنم . نشسته و من : می دوئه سمت بالکن . مهدی : من بلد نیستم من : مهیار ، پسرم بدو بدو از اتاقش میاد مهیار : بله مامان من : بدو یه بالش بیار برام مهیار : باشه من : خوبه حداقل یکیش حرف گوش کنه داریم می ریم پارک . دو قدم پیاده رفتیم . مهدی جلو داره می دوئه . مهیار دستش و داده به من . یهو وامیسته . من : چی شد ؟ مهیار : پاتم دَت می کنه . می گیرمش بغلم و با کلی زحمت می رسیم به پارک . می ذارمش رو صندلی . تا سر برمی گردونم نیست . اطراف و نیگا می کنم . داره می دوئه طرف سرسره . من : وا ! اینکه پاش درد می کرد !
نظرات شما عزیزان:
په چرا توو حیاط آب بازی می کنین نمی ترسین ؟
اینکه از تاریکی می ترسید !!!
مگه من با تو نیستم . بدو برو برا مامان یه بالش بیار .